زندگینامه اسطوره تقوا و مجاهدت بدیع الزمان سعید نورسی
برای مبارزه با تأثیرات محیط و تغییرات زمان و مکان، خداوند متعال برای این امت دو نوع آراستگی فراهم نموده است. 1- اینکه خداوند به وسیله شخص رسول صلی الله علیه و آله و سلم تعلیمات زنده، کامل و مکمل عطا فرموده است که در هنگام بروز هر نوع مشکل و هر تغییرات میتواند به راحتی مبارزه کند. 2- خداوند متعال به عهده گرفته است که در هر زمان افراد زنده ای را نصیب این دین کند که تعلیمات آن را در زندگی خود و دیگران به صورت عملی پیاده کنند و به طور جمعی یا انفرادی این آئین را تازه و این امت را سرگرم عمل نگه دارند. از همان ابتدای پیدایش اسلام بر دل، جگر و اعصاب اسلام حمله هایی شده است که مذاهب دیگر قدرت تحمل آن را نداشته اند. اما این افراد از نظر علم، تفکر، اخلاق و روحانیت در زمان خویش ممتازترین افراد بوده، دارای خصوصیات نیرومند ایمانی و دلپسند بوده، در مقابل هر نوع تاریکی، جاهلیت و گمراهی چنان ید بیضائی داشته اند که پرده تاریک آنها را از هم می درید و حق و حقیقت را آشکار می کرد. در هر نقطه ای از جهان که مسلمانان رو به ضعفی می نهادند و از طرف دشمنانشان مورد حمله قرار گرفته باشند خداوند شخصیتی مخلص و دلسوز را در آن منطقه بر انگیخته است که دوباره روح تازه ای به اسلام و مسلمانان آن منطقه ببخشد و آنان را دوباره به شاهراه اسلام برگرداند. چونکه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إن الله یبعث لهذه الأمة علی رأس کل مأة سنة من یجدد لها دینها» سنن ابی داود. بدون شک خداوند برای امت من هر صد سال یک بار فردی را بر می انگیزد تا امر دینشان را برای آنها تجدید کند.
یکی از مجددان راستین این عرصه مرحوم بدیع الزمان شیخ سعید نورسی، متفکر، مخلص، متکلم، فقیه، سیاستمدار و عارف برجسته کُرد میباشد. زیرا زمانی که نورسی ظهور کرد، ترکیه و جهان اسلام را بحرانی سخت فرا گرفته بود. جنگ جهانی، سقوط خلافت عثمانی، روی کار آمدن رژیم لائیک، تلاش برای اسلام زدایی و منع هویت اسلامی و ... موجب شده بود که زمینه برای سیطره افکار و اندیشه های سکولاریستی و ضد دینی مهیا شود. زمانی که هر گونه جنبش دینی مارک ارتجاعی میخوردند و علما به پای میز محاکمه میرفتند و اندیشمندان دار زده میشدند و آموزشهای دینی ممنوع شده بود و مسلمانان از انجام عبادات انفرادی نیز منع شده بودند، و در این چنین دورانی شخصیتی کمر همت بر بست و با تمام وجود برای دفاع از موجودیت و کیان اسلام قیام کرد. مقایسه او با اندیشمندان اسلامی از امام محمد غزالی تا اقبال لاهوری این حقیقت را برملا میسازد که وی شخصیتی جامع الاطراف بود و نه تنها در یکی از علوم، بلکه در همه علوم و نه بخشی از عمر، بلکه همه عمر خود را وقف دفاع از قرآن و اسلام کرده است. پیامبر گونه جز از خدا از کسی مزد و اجری نخواست و همواره به مال و جاه پشت پا زد. دین را به دنیا نفروخت. بندگی اش نه برده گونه بود و نه تاجرانه. او عارفی بود که هدفش بیرون کشیدن گلیم خود از آب بی ایمانی نبود. در میدان اندیشه، مجاهد، در عرصه جهاد متفکر، در پارلمان دیدگاه سیاسی اش را بر کرسی مینشانید و در میان عشایر، سنتهای پسندیده را توضیح و در جامعه نکات اخلاقی را بیان مینمود. در روی منبر از وحدت میگفت و وحدت حوزه و دانشگاه را برای اولین بار مطرح و تأسیس دانشگاه الزهراء را در مقابل دانشگاه الأزهر پیشنهاد نمود. همزمان متفکری بزرگ، مخلصی دینی، رهبری سیاسی، نویسنده ای استثنائی و سخنوری جذاب و فصیح بود. و اینک شمه ای کوتاه از زندگی این بزرگ مرد تاریخ را به شما خوانندگان گرامی تقدیم میداریم.
تولد و دوران کودکی
در دامنۀ کوههای پوشیده از برف و سر به فلک کشیدۀ کردستان (ترکیه) در سپیده دم یکی از روزهای سال 1293 هجری قمری سه سال قبل از خلافت سلطان عبدالحمید ثانی در روستای نورس، یکی از روستاهای بخش اسپارت از توابع استان بتلیس، کودکی دیده به جهان گشود که نام او را سعید گذاشتند. خداوند نعمتهای فراوان، از جمله پدر و مادری خدا پرست و مسلمان را به این نوزاد عطا فرموده بود. پدرش میرزا که مردم به خاطر عبادت و خداپرستی فراوانش او را صوفی میرزا میگفتند و مادرش بانو نوریّه نمونۀ یک مادر مؤمن و فرزند پرور بود. این نوزاد مبارک در همان دوران کودکی دوست داشت با بزرگترها و بزرگان همنشینی کند و به سخنانشان گوش فرا دهد و تمایلی به بازیگوشی و هرزگی نداشت و خود به خود مثل بزرگان رفتار میکرد تاجایی که در همان دوران نوجوانی، مدرک علمی دریافت کرد و با بزرگترین علمای زمان خودش رقابت نمود ... گویی وظیفه ای مهم (وظیفۀ هدایت جهان اسلامی و حتی تمام انسانها) را بر دوش خود احساس نموده و متوجه خودش میدانست. از همان دوران کودگی سربلندی و جوانمردی را دوست داشت و هیچگاه از سیمای ظلم، سر افکندگی و حقارت خوشش نمیآمد.
دوران بلوغ
هرچند خانواده اش مشغول کشاورزی بودند، او به یادگیری علم و دانش روی آورد. ابتدا نزد ملا محمد افندی درس را شروع کرد و نزد برادر بزرگترش جناب ملا عبدالله در ایام تعطیلی و استراحت هفتگی مطالب دیگری میآموخت. سپس به روستای پیرمس خدمت ملا نور محمد رفت. سعید در زمان بسیار کمی توجه استاد و مردم آنجا را به خود جلب کرد. روزی استادش تصمیم گرفت به پدر و مادر سعید سری بزند و از شیوۀ تربیت این بچه با خبر شود. فاصلۀ روستای پیرمس تا نورس شش الی هفت ساعت پیاده روی بود. به خانۀ صوفی میرزا که رسیدند مادر سعید از آنها پذیرایی نمود ملا از نوریّه پرسید: این بچه را چگونه پرورش داده اید؟ پاسخ داد: زمانی که سعید هنوز متولد نشده بود، هیچ وقت بی وضو نبوده ام و وقتی که به دنیا آمد بی وضو به او شیر نداده ام. اندکی بعد صوفی میرزا هم پیدا شد و دو گاو ماده و دو گاو نر را همراه داشت که ظاهراً آنها را از چرا بر میگرداند، اما ملا نور محمد و همراهانش از اینکه دهان گاوها را بسته دیدند تعجب کردند!!! پدر سعید پس از خوش آمد گویی از مهمانان در جواب آنها که در مورد بستن دهان گاوها از او سؤال کردند گفت: مزرعه ام کمی دور است و ناچارم هنگام رفت و آمد از کنار مزرعۀ همسایه هایم عبور کنم. به همین سبب دهان گاوها را بسته ام تا از گیاه و علوفه همسایگانم مصرف نکنند. چون من نمیخواهم حتی یک لقمۀ حرام، به خانه ام راه پیدا کند. پدر و مادر که تا این حد از حرام دوری کنند و مطیع اوامر الهی باشند، این لیاقت را پیدا میکنند که خداوند به آنها چنین فرزند زرنگ و با اخلاقی را عطا کند.
دریافت گواهینامه علمی
در سال 1885م برای تحصیل در مدرسه ملا امین افندی به بتلیس از آنجا به مدرسۀ علوم دینی میر حسن ولی در موکوس و از آنجا به مدرسۀ واسیان در گواش و از آنجا هم به مدرسه ای در منطقۀ بایزید در استان ارزروم رفت و در این مدرسه بود که تعلیمات زیر بنایی را آغاز نمود. در مدت سه ماه در این مدرسه، علوم دینی متداول را به پایان رسانید و از دست ملا محمد جلالی گواهینامۀ عالمی را دریافت نمود. بعد از چند ماه به ملاقات برادر بزرگترش ملا عبدالله که در شهر شیروان مشغول تحصیل بود رفت. برادرش از او پرسید در این ماهی که همدیگر را ندیده ایم چه کتابهایی را خوانده ای؟ سعید جواب داد هشتاد کتاب و رساله درسی مدرسه و غیر از اینها کتابهای دیگری را هم مطالعه کرده ام. ملا عبدالله از سعید امتحان مشکل و دقیقی گرفت و کاملاً شگفت زده شد که برادرش هشت ماه قبل که شاگرد خودش بوده اکنون عالمی بلند پایه و دانشمندی کاملاً آگاه شده است. پس از آن میان ملا سعید و عالم مشهور فتح الله افندی در سیعرد ملاقات و گفتگویی صورت گرفت که سعید از امتحان و سؤالاتی که این عالم مشهور از او پرسید سر بلند بیرون آمد و هیچ یک از سؤالات او را بیجواب نگذاشت. و در عرض یک هفته توانست کتاب دو جلدی جمع الجوامع در علم اصول را درخدمت این استاد در عرض یک هفته و هر روز فقط دو یا سه ساعت حفظ نماید که در انتها ملا فتح الله روی جلد کتابش نوشت: «لَقَد جَمَعَ فی حفظِهِ جمع الجوامع جمیعَهُ فی جمعة» یعنی کل کتاب جمع الجوامع در مدت یک هفته در حافظه اش جمع شده است.
لقب بدیع الزمان
هنوز سن ایشان به شانزده سالگی نرسیده بود که در سال 1882 به ماردین رفت و در مسجد جامع آن شهر تدریس را شروع کرد و به سؤالات مسلمانان جواب میداد. در سال 1884م. حسن پاشا والی شهر وان از ایشان خواست تا پیش او برود و در آنجا ساکن شود. پیشنهاد او را پذیرفت و رفت و در خانه طاهر پاشا مقیم شد. در آنجا در مدرسه خُرخُر حدود بیست سال تدریس کرد. در این سفر که جناب ملا سعید با عده ای از علمای علم جدید مانند شیمی، جغرافیا فیزیک و ... ملاقات هایی انجام داد و احساس کرد که در این علوم مایۀ چندانی ندارد. چون با آن علوم آشنا نبود و فهمید که کلام قدیمی و مَدرَسی برای عصر حاضر نارساست. این احساس، او را بر آن داشت تا سعی کند این علوم را نیز یاد بگیرد. در اندک زمانی در علوم ریاضی، نجوم، شیمی، فیزیک، زمین شناسی، فلسفه، تاریخ و جغرافیا ماهر شد به حدی که بتواند متخصصین آنها را در مناظرات شکست دهد و حتی درباره آن علوم کتاب هم بنویسد به همین خاطر لقب بدیع الزمان به او اختصاص داده شد. بعد از آنکه خبر سخنرانی گلادسون وزیر انگلیسی که در (مجلس عوام انگلستان) یک جلد قرآن را بلند کرده و گفته بود: تا زمانی که این قرآن در دست مسلمانان باشد، ما نمیتوانیم بر آنها حکومت کنیم لذا ناچاریم این قرآن را از بین برده یا اینکه رابطه مسلمانان را با آن قطع کنیم. به این خاطر با خود عهد نمود که تمام زندگیش را در راه نمایان ساختن عظمت قرآن صرف نماید. و عزمش را جزم نمود تا برای خدمت به قرآن یک دانشگاه اسلامی را در شرق آنادول، یعنی کردستان با سبک دانشگاه الأزهر مصر به نام الزهراء تأسیس کند. به این منظور در سال 1896 به استانبول رفت و مدت یک سال و نیم در خانۀ یکی از دوستانش اقامت کرد تا طرح خود را به متولیان امر تقدیم کند و میکوشید تا شاید طرح او را تصویب کنند ولی عاقبت با دست خالی به وان برگشت. در سال 1907 به استانبول برگشت و در هتل شکرچی اقامت گزید و بر سر در منزلش تابلویی نصب کرد با این عنوان که در اینجا «هر مشکلی حل و به هر سؤالی جواب داده میشود بدون آنکه از کسی سؤال شود». در سال 1910 استانبول را ترک و به وان باز گشت و در آنجا کتابهای مناظرات و محاکمات را نوشت که در سال 1913 م در استانبول چاپ شدند. در سال 1911 به قصد دیدار با خواهرش از شام دیدن کرد و در مسجد اموی دمشق به زبان عربی سخنرانی نمود.
جنگ جهانی اول
با شروع جنگ جهانی اول بدیع الزمان با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح برداشت. شبها به دفاع و یا حمله به دشمن میپرداختند و از طرف دیگر مشغول درس دادن و خواندن قرآن میشدند تا اینکه در آن جنگ زخمی و به اسارت دشمن در آمد و دو سال و چهار ماه و چهار روز در اسارت ماند. بعد از این مدت با کمال تعجب و شگفتی - بافضل خداوند - از اسارت نجات پیدا کرد و از طریق ورشو و وین به استانبول رسید و مورد استقبال مردم و خلیفۀ وقت قرار گرفت و در آنجا از جانب خلیفه بدون آنکه خودش اطلاعی داشته باشد، به عنوان عضو «دار الحکمة الإسلامیة» برگزیده شد. بدیع الزمان به هیچ وجه تحت تأثیر استعمارگران قرار نگرفت و در مقابل آنان زانو نزد بلکه تا حدی به مخالفت با آنان برخاست تا اینکه چندین بار به دادگاه کشانده و بعدها تبعید شد. با این حال هیچ وقت امید به پیروزی و آینده را از دست نداد. در سال 1923 به وان برگشت و در خرابه ای در بالای کوه ارک خدا پرستی واقعی را آغاز کرد و به انزوا و پرورش روح و جان خود پرداخت. در کنار این کوه بلند و سر به فلک کشیده مدت زیادی مشغول به عبادت و فکر و اندیشه به آینده اسلام و مسلمین بود. در همین وقت شاگردان زیادی از محضر ایشان کسب فیض میکردند و قلبهای تشنۀ دیگری نیز از اطراف و اکناف آمده و با دیدن مدرسه اسلام بر آن بلندا، خنک شده و آرام میگرفتند. در همین وقت بود که شیخ سعید پیران خود را برای جنگ مسلحانه علیه دولت لائیک آماده مینمود و از بدیع الزمان نیز دعوت نمود تا با او در این کار همراه شود. چون بدیع الزمان مدت زیادی بود که از این روش مبارزه دست بر داشته بود در جواب نامۀ پیران گفت: این کار شرعاً جایز نیست چونکه شمشیر کشیدن به جز به روی دشمنان بیگانه، به روی کس دیگری در داخل کشیده نمیشود. و تنها راهی که برای نجات و رهایی، در این عصر پیش رو قرار دارد، عبارت است از ارشاد مردم به سوی حقایق قرآن و ایمان و ریشه کن کردن جهل و بی سوادی. بالاخره جنگ شروع شد و به ضرر و شکست مسلمانان انجامید. درندگان حکومتی، ریختن خون مردم مسلمان را از سر گرفتند و رؤسای عشایر کُرد را دستگیر و آنها را از شهر و منطقۀ خود دور کرده و تحت نظارت قرار دادند. در این برنامه، مأموران جناب نورسی را هم فراموش نکردند و در 25 شباط 1925 م. دسته ای سرباز به بالای کوه ارک فرستاده تا ایشان را از آنجا پایین بیاورند. او را ابتدا به ارزروم سپس به طرابزون و پس از آن به استانبول و از آنجا نیز به بوردو و پس از هفت ماه به اسپارته برده شد پس از چند ماه نگذاشتند در آنجا هم راحت باشد و دستور داده شد که به بارلا - که در یک منطقه دور افتاده قرار داشت - برده شد. بدیع الزمان خدا پرست با هدفی پاک و نیتی خالص و محبتی بی اندازه نسبت به دینش و ترس فراوان از قیامت و دلسوزی نسبت به مسلمانان، در شهر کوچک و زیبای بارلا خدا پرستی را از سر گرفت و دلش را صادقانه تسلیم خدا نمود. در این شهر که خانۀ محقر و کوچکی به او داده بودند استاد مدت هشت سال و نیم زندگی کرد و بیشتر رسالات نور را در آنجا نوشت و به این صورت این اتاقک چوبی به عنوان اولین مدرسۀ نور به حساب میآید.
اولین شاگرد مدرسۀ نور
مدت زیادی شیخ در میان مردم بارلا تنها و بیکس بود و هیچ کس جرأت نمیکرد حتی به او سلام هم بکند. پس از مدتی سر انجام مردی بنام سلیمان قید همه چیز را زد و با گفتن هر چه بادا باد خود را به بدیع الزمان رساند و خود را به عنوان خادم و همکار او معرفی نمود. سلیمان مدت هفت سال به بدیع الزمان کمک کرد و در محضر ایشان زانوی تلمذ را به زمین زده و حلقۀ اتصال بدیع الزمان با مردم شد. تا اینکه در نتیجه جوانان زیادی با این عالم ربانی ارتباط پیدا نموده و حلقۀ درس استاد روز به روز تنگ تر میشد و بارلا را به مدرسه ای بی نظیر تبدیل نمودند. شاگردان بارلا در نهایت زرنگی و تلاش، رسالات ممنوعۀ استاد را مطالعه و نسخه های دیگری را از روی آنها استنساخ مینمودند و در سراسر ترکیه پخش میکردند و با این کار شاگردان نورسی با دستگیری و شکنجه و تبعید رو به رو شدند. در سال 1932 م بعد از تصویب قانون ممنوعیت اذان به شیوۀ شرعی (عربی) و تبدیل آن به ترکی مردم و اهالی مسجد کوچکی که بدیع الزمان امام جماعت آن، اصرار داشتند که باید اذان و اقامه در داخل مسجد و به همان شیوۀ عربی اجرا شود، یک روز مأمورین دولتی به مسجد ریختند و جناب نورسی و همراهانش را دستگیر و با پای پیاده در میان برف روانۀ اکریدر کرده و در آنجا زندانی نمودند. پس از حادثۀ مسجد و دستگیری چند شاگرد بدیع الزمان در سال 1934م او را به شهر اسپارته منتقل نمودند در آنجا نیز او را آرام نگذاشتند بعد از چند ماهی در سپیده دم یکی از روزهای ماه نیسان سال 1935 م گروهی از مأمورین به منزل ایشان ریختند و او را دستگیر و روانۀ زندان اسکی شهر نمودند و او را به تنهایی به دور از شاگردانش در یک جا زندانی کردند و مدت دوازده روز او و شاگردانش را از غذا خوردن محروم نمودند. پس از آن که بدیع الزمان یازده ماه در زندان اسکی شهر سپری کرد در بهار 1936م به قستمونی در شمال مملکت تبعید شد. جناب نورسی مدت هفت سال را هم در این شهر به عنوان تبعید، سپری کرد و در این مدت رسالات دیگری نوشت. هر چند مأموران حکومتی در این شهر هم بدیع الزمان را تحت نظارت داشتند ایشان همچنان به راه خود ادامه میداد چون که با خود عهد کرده بود که خدمتگذار ایمان و قرآن باشد. به همین خاطر هر چند مأموران و جاسوسان مراقب ایشان بودند از راههای گوناگون برای شاگردانش نامه میفرستاد و رسالات را مخفیانه به شاگردانش میرساند. بدین ترتیب افرادی عنوان پستچی پیدا شدند و پیامهای نور از این طریق به صورت منظم میان شهرها و روستاها پخش میشد. پس از هفت سال اقامت اجباری در قستمونی به زندان دنیزلی منتقل شد و مدت نه ماه درآن زندان ماند که دستاورد این زندان نوشتن رسالۀ «ثمرۀ درخت ایمان» بود. در اواخر ماه آب 1944م حکم تبعید ایشان به امیر داغ از توابع ولایت آفیون صادر شد. در ششم کانون اول 1948 بدیع الزمان و تعدادی از شاگردانش به زندان آفیون انداخته شدند و مدت بیست ماه را در آن زندان سپری نمودند که در این وقت جناب نورسی 75 سال سن داشتند. هرچند بدیع الزمان در جوی پر از بیمهری و استبداد زندگی میکرد، باز هم از وظیفۀ اصلیش دست بر نداشت. بیشتر اوقات مشغول عبادت بود. کم میخوابید و بسیار کم غذا میخورد. شبها را با تسبیح، تهلیل، دعا، مناجات و نماز شب سپری مینمود و همیشه وضو داشت. دولت لائیک وقت نقشه های زیادی برای از بین بردن جناب نورسی کشید تا اینکه هفده بار سعی شده بود که ایشان را از طریق مسموم کردن بکشند. در سال 1950 حزب دمکرات در انتخابات موفق شده و حکومت را به دست گرفت و عفو عمومی اعلام نمود. پس از آن بدیع الزمان اولین سفر آزاد خود را به اسکی شهر اختصاص داد و با دیدن شاگردان قدیم و جدیدش شاد و خوشحال شد. پس از آن به اسپارته رفت و مدت هفتاد روز در آنجا اقامت کرد. پس از چاپ کتاب «پیام رهبر جوانان» توسط یکی از شاگردانش بهانه ای جدید به دست دولت افتاد لذا او را به استانبول احضار کردند تا در بیست و دوم کانون سال 1952 در دادگاه کل جزا آماده باشد. جناب نورسی پس از سه مرحله دادگاه در استانبول بیگناه شناخته شد. پس از آن برای دیدار دوستان و شاگردان خود به امیر داغ رفت، این بار به شهر خاطراتش، شهری که اولین مدرسۀ نور در آنجا تأسیس شد و اولین جایی که پیامهای نور در آن نوشته شد سفر کرد.
جشن رسالات نور
دادگاه آفیون در سال 1948 م انجمنی از علما و دانشمندان را برای تحقیق و بررسی پیانهای نور و اعلام نظر خود در مورد آنها تشکیل داد. این دادگاه مدت هشت سال به طول انجامید تا بالآخره در 25 مارس 1956 م طبق گزارش آن انجمن مبنی بر اینکه در رسالات نور هیچ گونه ضدیت با قانون اساسی و حکومت ترکیه وجود ندارد، صادر شد. بدین ترتیب شاگردن نور آستین ها را بالا زدند و چاپخانه های استانبول، آنکارا، صامسون و انطالیا را برای چاپ پیامها راه اندازی کردند. بدیع الزمان از اینکه رسالات نور چاپ میشدند خیلی خوشحال بود و میگفت این عید و جشن رسالات نور است. من منتظر چنین روزی بودم.
وفات نورسی
سال 1957 از راه رسید بدیع الزمان روز به روز پیر تر وضعیف تر میشد. در سالهای آخر عمر خود در شهر اسپارته با شاگردانش زندگی میکرد. بعضی وقتها به بارلا و امیر داغ نیز سفر میکرد. در سال 1960 در ماه مارس بیماریش شدت گرفت و بعدها معلوم شد که به «ذات الریه» دچار شده است. بدیع الزمان خدا پرست پس از گذراندن عمری پر از محنت و شکنجه و آزار در راه ایمان و اسلام، با این جهان وداع گفت و به محبوبی که سالهای سال انتظار دیدارش را میکشید، پیوست. ایشان پس از خود از متاع دنیوی، یک ساعت، یک عبا، یک عمامه و بیست لیرۀ ترکه را بجا گذاشتند و بدون فرزند از دنیا رفتند چون که در تمام عمرش ازدواج ننمود، اما پیامهای نور را به عنوان خلعت به تمام انسانها و به ویژه مسلمانان هدیه داد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
شهادت علما دربارۀ بدیع الزمان
عاصم الحسینی، او را استاد، پیشوا و قهرمانی میداند که مرگ از او هراسناک بود. شیخ محمّد امین قره داغی، او را مجاهد، محمّد زاهد ملاذ گردی، او را مجدد قرن چهاردهم هجری و دکتر رمضان بوطی او را نابغۀ بزرگ میداند و دکتر محسن عبدالحمید نیز از او به عنوان پیشگام اندیشۀ نوین اسلامی یاد میکنند. یادش به خیر و راهش پر رهرو باد.
منبع : سایت عرفان آباد |